سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خرد است که آدمیان به ستیغ دانش می رسند . [امام علی علیه السلام]
بستنی کبریتی
 
من بهترینم پارت11

خب بالاخره سوزنو زدو خیالم راحت شد اما جاش هنوز درد میکنههه:-( 

خب امروز دیگه مرخصم فردا هم تولدهیون سو هس جووووون چ به موقع،سوار تاکسی شدیم رفتییییم، تا خوده خونه منو هارا جروبحث کردیم اخه هارا دلش میخاست بیاد تولد دوستم:-) که من عمرن بزارم

از تاکسی پیاده شدیم کرایه رو پدرم حساب کرد:-) در خونه رو باز کردم اروم رفتم تو خونه یخورده سرد بود مستقیم رفتم تو اتاقم به حرف کسی هم گوش نکردم|-O گرفتم خوابیدم که خدا کنه فردا حالم خوب باشه تا یکم خوابیدم هارای مزاحم اومد حالا مگه میتونم بیرونش کنم؟منم که خابالوووو،از جام تکون نخوردم فقط یکم چشامو وا کردم اما خوب تماشا کردم8-) 

هارا هم شروع کرد:ببین عزیزم اگه من همرات بیام تنها نیستی

_(سکوووت)...

هارا:عه خب اگه بیام هیچ خرابکاری انجام نمیدم

_.......

هارا:دخترخانوووم پیشت میشینم

_.....

هارا:فقط دلم میخاد همرات بیام خوووو

_....

هارا:خواهرییییی؟:-o 

_.....

هارا:به درک

دلم براش سوخت اما حوصله نداشتم جون این بالشت زیر سرم،خو اونم دیگه بدون هیچ حرفی رفت اما موقع بیتن در گفت:بی وجداااان

_........:| 

**********

اوخییییییییییش صبح شــــــــــــد حالا نوبته منه یکم هارا رو اذیت کنم;-) با همون لباسای دیشب داشتم میرفتم اتاق هارا که برگشتم یه تونیک گشاااااااد با یه شلوارک پوشیدم با همون موهای عجق وجق رفتم سراغش درو یواش باز کردم عه هارا که نیستشششش(ضدحاااااال)

جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ 

همچین پریدم هوا که نگوووو با عصبانیت یه دور چرخیدم به پشت

هارا:یوهاهاهاهاها خواهر ترسیدیییی؟:-P بعدش زبون دراورد:-o 

_مـــرض نخیرم ترس کجا بود؟فقط یخورده شوکه شدم

هارا:اها همون ترسیدی

_مث اینکه حالیت نیس؟

هارا:نخیرمممم 

_اصن برو حوصلتو ندارممم

هارا:ایش تو کی حوصله داشتی؟هر وقت کم میاری بی حوصله میشی

_جیــــــــــــغ

هارا:چتهههه؟چرا جیغ میکشییی؟

مامان با دو اومد بالا گفت:اه دیوونه های جیغ جیغو باباتون خوابه انقدم سر صبح سروصدا راه نندازین

منو هارا با تعجب:بابا بیدار نشدهههه؟:-o 

مامان خندید گفت:نه بابااا بدجور خواب بهش چسبیده،بدویید بیاید صبحانه

منو هارا با خنده و مسخرگی و جنگولک بازی رفتیم تا صبحونه بخوریم

****خوبهههه

راسی من برگشتممممممممم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مصی و رکی 94/10/18:: 4:51 عصر     |     () نظر